سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کدورت، سرآغاز جدایی است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :15
کل بازدید :144604
تعداد کل یاداشته ها : 51
103/2/8
1:26 ص
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
طلبه سه ساله[57]
سلام یه بچه طلبه ام که با نوای *تو خرابه تک وتنها دختری شبیه زهرا* هم هیئتی شدم هم طلبه هم شهدایی عاشق حاج حسین ومدهوش لبخندشم ودیوانه غروب شلمچه همه آرزوم اینه که : تو خرابه شام بمیرم *روی سنگ قبر من نوشته شه به خط عشق این حسینی بوده واسیر بانوی دمشق*

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

 

به نام او که هستی ام از اوست

 

ماه محرم وعـزاداری ، دوم دبیرستان ، تو عالم هپروت،نمازهام یه خط در میون شاید هم چندین خط در میون،از خودم بی خبر بودم ونمی دونستم چه چیزی تو درونمه

یه اتفاق یه تلنگر همه چیز رو به هم ریخت.

با یه بچه شهید دوست شده بودم مدتی که گذشت احساس کردم دارم روش تاثیر بد می ذارم

نمی دونستم بچه شهیده، وقتی فهمیدم ،ریختم به هم؟؟؟ 

درسته توهپروت بودم اما شهدا رو خیلی دوست داشتم

به خاطر باباش بی خیا لش شدم وقید دوستی رو زدم.

                               بنده خدا متحیر بود که چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شبای محرم با یه عده دوست شدم و می رفتم هیئت تو این شبا بود که فهمیدم

دلم پیش سه ساله آقام حسین(ع) گیره ،

آره منه هپروتی عاشق رقیه . س. شده بودم !!!!!!!!

                 روی سنگ قبر من نوشته شه به خط عشق

                                 این حسینی بوده واسیر بانوی دمشق

تازه اولش بود سوم دبیرستان هدفم از دانشگاه وخوندن روانشناسی تغییر کرد و

                 واسه خودسازی راه شیرین طلبگی رو انتخاب کردم

سال اول ،دوم طلبگی خیلی با خودم درگیر بودم ،از درس عقب افتاده بودم. آخه وقتی فهمیدم چه کاره ام وخدا چه محبت هایی در حقم کرده خیلی اذیت می شدم

                     آخه من کجا  وخدا کجا  وطلبگی کجا ؟؟؟؟؟؟؟؟

واسه همین ترم یک معدل نیاوردم وباید با حوزه خداحافظی می کردم

رفتیم امام رضا ، خیلی داغون بودم،بابچه ها رفتیم دارالقران ،مداح شروع کرد به روضه خوندن گفت:  امشب می خواییم بریم خرابه شام

خدایا چی میشنوم پیش امام رضا.ع.  وازخرابه رقیه خوندن؟؟؟؟؟؟؟

                   دیگه نفهمیدم چی شد !!!!!!!!  

وقتی برگشتیم با خانواده به مسافرت رفتم. سیزدهم عید بود بهم زنگ زدن

                 چرا نمیایی حوزه ؟؟؟گفتم من که.....؟؟؟

گفتن بیا مدیر وموسس از قم اجازه گرفتن که باشی !!!!!!   باورم نمی شد

بعد ها فهمیدم دوستای مشهدم وقتی ناله هام رو شنیده بودن اومدن وبا مدیر وموسس صحبت کردن ،بنده خدا موسس گریه می کرد می گفت اینا چی کردن با امام رضا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کم کم به خودم اومدم اجازه ندادم این حال وهوا با در س خوندن تداخل پیدا کنه

چهار سال از طلبگی من می گذره من همون نارفیق قدیمی  و خدا همون رفیق قدیمی وابدی

هرچی فکر میکنم می بینم رفتارم با اون بچه شهید من رو به اینجا رسوند

بماند که رقیه.س. وامام رضا.ع. وامام زمان.عج. وحضرت معصومه.س.سنگ تمام گذاشتن

حا لا اون بچه هپروتی یه بچه طلبه است که خدا محبتش رو تو وجودش ریخته تا

محتاج محبت های زمینی نشه

راستی جدیدا رابطه ام با شهدا خوب شده یه معراج الشهدا با کمک دوستام واسه حوزه مون

راه انداختیم

دعا کنید طلبه ای بشم که خدا وآقاش بهش افتخار میکنن

                        

                                 الهی به حق رقیه(س) العفو

 

مثل همیشه مهربان خدام ممنونم اجازه دادی بنویسم

 

به امید دیدار

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


87/12/28::: 11:39 ع
نظر()
  
  

به نام خدای شهیدان

 

از بچگی شهدا وجبهه وحال وهوای جنگ وبچه های جنگ رو دوست داشتم ودارم.از همون موقع ها عاشق این شعر بودم:     

         ممد نبودی ببینی شهرآزاد گشته        خون یارانت پر ثمر گشته

می خواستم از شهدا وسفرم به شلمچه بگم اما یه اتفاق یه مطلب جدید تفکرم رو عوض کرد. این مطلب:

به شراره های آتش جهنم بگویید عمریست وجودم در کوره فراق

دوستانم گداخته شده، مرا مترسان!!!

 

همه از شهدا می گن وآسمونی بودنشون اعتراضی ندارم ونخواهم داشت، اینها هم کمه در مقابل بزرگی کارشون اما این وسط کسایی هم هستن که باید ازشون حرف زد، البته بازمانده های جنگ اونقدر خاکی وباصفا اند که راضی نیستن من وامثال من ازشون حرفی به میون بیاریم .

تا حالا از خودمون پرسیدیم شب وروزشون رو چه جوری سپری می کنن ؟؟؟؟؟؟

من وتو از راوی های جنگ می شنویم اما اونا دیدن، بین شنیدن ودیدن خیلی فاصله است

       جماعت یه دنیا فرق بین دیدن وشنیدن  

                                           برید ازاونا بپرسید که شنیده ها رو دیدن

تا حالا سراغی ازشون گرفتیم؟؟؟؟؟؟

سخته سخته دوستات جلوی چشمات پرپرشن  و هیچی کاری نتونی کنی 

حساب کن وقتی میگن شهدا انتخاب شده بودن چه حالی به بچه های جامونده از قافله شهدا دست میده ،به خودشون میگن : ما لایق نبودیم،لابد یه گیری تو کارمون بود

وخیلی چیزای دیگه.... که من نه میتونم بگم نه توان درکش رو دارم .

احساس می کنم کم آوردم حرفام یادم رفته یه بزرگواری بهم گفت ازجا مانده ها حرف زدن خیلی سخته، هزار شکلند اما شهدا کلهم نور واحد  !!!!!!!!!!!!!!

بعضی از جامونده ها هم به همه چی پشت پا زدن حتی بعضی وقتا میگن کاش عمرمون رو هدر نمی دادیم  ولی یه عده دیگه که هنوز حال و هوای پریدن دارن میگن: فقط بدونید که ما اون سختی ها،آوارگی ها ،و... روبا دنیاعوض نمی کنیم

دیگه نمی دونم چی بگم واقعا کم آوردم فقط از خدا ،یگانه رفیقم ،ممنونم که اجازه نوشتن بهم داد

مهربانا به امید دیدار

 


87/12/6::: 10:55 ع
نظر()
  
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ سلام 20 روز که بابام از پیشم رفته 20 روز که یتیم شدم شادی روح بابام صلوات